نوبت شما به نقل از وبلاگ “بصیرت” نوشت:فرمان آمد: ( تار بتن !) تنیدم، تند و پشت هم. غار تاریک ام مهمان داشت. خستگی از چهره محمد می بارید ولی نگرانی هرگز. یک گوشه نشسته بود و پاهای زخمی اش را می مالید. از شب قبل که علی به جای او آرمیده بود بی وقفه راه رفته بود و حالا پاهایش تاول زده بود. کاش می شد برایش پای پوشی بتنم. سایه مامورها را روی سرم حس کردم، تا جلوی غار آمده بودند. تارهای من را که دیدند ، گفتند:(برگردید، پای هیچ بشری به این جا نرسیده.) کاش می شد برایش پای پوشی بتنم…انتهای پیام
داستانی راستان…

مطالب جالب
بیت کوین در آینده و ارزهای دیجیتال و رمزنگاری شده
ترجیح میدهم پیشنهاد وزارت خارجه به فرد دیگری داده شود
برای عید به هیچ وجه این ماهی های قرمز را نخرید/ روش نگهداری ماهی قرمز خانگی