نوبت شما به نقل از (سدره): با مروری دوباره به همه خواسته هایتان ، شکّ می کنم که خواسته های شما از من نه فقط به برای خودم ، بلکه به خاطر خودتان بوده است. برای اینکه راحت باشید..
نامه ای سرگشاده به بزرگترها
” ما از شما چه می خواهیم؟ “
نامه ای دیدیم برا بزرگترا که حرف دل خودمون هم بود برا کمک به
خوندن بیشتر توسط بزرگترا بازنشر کردیم .
نمی دانم از کجا شروع کنم ؛ و یا اصلا چه بنویسم .
راستی سلام یادم رفت. ببخشید حواسم خیلی جمع نیست .
تازه از کنکور رها شده ام. پس سلام
سلام به بزرگترها ،پدرم و مادرم ،معلّم و مدیرم ، به معاونین و مشاور مدرسه مان ؛
سلام به پشتیبانم ، و به پیش نماز مسجد محله و به مسؤول مربوطه،
و سلام به هر کسی که بر هر دلیلی ، احساس می کند بزرگترِ من است.
حقیقتش فقط تایپ این نامه سرگشاده با من است ؛ شما فرض کنید این نامه از طرف
یک پسر سمپادی ، و یا یک دختر فرزانگانی ، یگ شاگرد معمولی دبیرستانی و …..
خلاصه از طرف کسی که شما بزرگترها به هر دلیلی احساس می کنید ،
او کوچکتر است نوشته شده .
این نامه نوشته شده است ، برای اینکه بگوییم ، ما از شما بزرگترها چه می خواهیم.
قبل از اینکه برسیم به اینکه من کوچک از شما چه می خواهم ، بهتر است مروری به
خواسته های شما بزرگترها داشته باشیم.
بعد از آنکه شعرهای خانم مربی مهدمان را خوب برایتان حفظ کردم تا قند در دلتان آب
شود ، واژه های “بله “،”خیر” ،” چشم ” ،” مِرسی ، میل ندارم ” ، ” با اجازه ” و ….
به همراه سکوت و گوشه گیری ، خواسته بعدی شما از من بود.
خوردن غذاهای سرد و آماده ، مسواک زدن ، ، خواب سرشب ، سوال نپرسیدن
و مزاحم بزرگترها نشدن و …. خیلی آزارم نمی داد ، تا اینکه …….
“خیلی خوب“و” صد آف فرین ” و معدّل بیست ،
سرآغاز نگاه عددی بزرگترها به من شد .
کم کم تنها خواسته شما از من ، زیاد درس خواندن و تراز خوب در قلم چی بود و
اَهرُم فشارتان ، ساعات درس خواندن پسر عمو و رشته های قبولی
بچه های سال قبل مدرسه و آخرین آرزویتان ، قبولی من در کنکور .
من هم قبول کرده بودم که به خودم به دید یک کُد شهر و رشته دانشگاهی نگاه کنم.
با مروری دوباره به همه خواسته هایتان ، شکّ می کنم که خواسته های شما از من
نه فقط به برای خودم ، بلکه به خاطر خودتان بوده است. برای اینکه راحت باشید ،
مزاحمتان نباشم ، سربلند شوید ، کلاس بگذارید و پُز بدهید و خوش باشید.
خب اگر کمی خودمونی تر بخام ادامه بدم ، نمی گم شما بزرگترها از ما کوچکترها
خواسته ای نداشته باشید ، ما که تا جایی که از دستمون بر اومده خواسته هاتون
رو اجابت کردیم . هر چند بعضی جاها احترامتون رو نتونستیم نگه داریم و بی ادبی
هم کردیم که اینجاشو دیگه واقعا بذارین به حساب بچگیمون و حلالمون کنید.
ولی شما چی؟؟
این همه از ما چیز خواستید ،شد یکبار بگید ، پسرم ، دخترم ،
شاگردم ، دوستم …. خواسته ات چیست؟
بله خیلی چیزا بهم دادین ، درسته به من اعتماد نداشتید ، به چشم بچه بهم نگاه
کردین ، دُزدَکی مواظبم بودین و جیب هام رو و کامپیوترم رو سَرَک می کشیدین
و رَم و ریمِیلم رو ازم گرفتین ، ولی انصافا خیلی چیزا هم به من دادید .
” ارج ” و “ آزمایش ” ها رو با کار چند شیفتی ” بوش ” و “بکو ” کردید .
هر چی کلاس و تست و کتاب بود برامون فراهم کردین و خلاصه خورد و خوراک ما رو
فراهم کردین ، البته اینارو – با عرض معذرت – کبوتر هم برا بچه اش انجام میده .
اونی که به عنوان یک انسان من انتظار داشتم این بود که
از خود من بپرسید که من چه چیز می خواهم؟ ……
و به خواسته ها و پرسش های من ، جواب و حداقل اهمیت داده بشه .
کسی نتوانست به من بگوید چرا بدون اینکه خودم بخواهم عاشق مجازی شده ام؟؟
احدی نخواست در مورد مشکلات ج ن س ی با من صحبت کند!!
کسی جرأت گوش دادن به شکّ من در خود خدا را نداشت.
کسی نتوانست راه رسیدن به خدا رو برام درست ترسیم کنه .
البته جاهایی هم که بدون اجازه ، جسارت سوال داشتم ، جواب شما بزرگترها ،
ضعیف ، تکراری ، کلی گویی ، کلیشه ای و خشک و بی روح بود.
بزرگترهای عزیز ، زیاد حاشیه نروم ، شما نپرسیدید
من چه می خواهم ، ولی من می گویم .
در این مدتی که قرار بود این نامه را تنظیم کنم با مرور خواسته های قبلی و فعلی
خود و دوستانم ، به این نتیجه رسیدم که هر چه دنبالش بوده ام ، دانسته یا ندانسته
در حقیقت به یک جا ختم می شده و من به عنوان یک کوچکتر از شما فقط یک چیز
می خواستم – و می خواهم – که نتوانستید آن را جوری که دلخواه من بود بهم بدید .
من از همان روزی که کوچکتر بودم و شعر ” تاب تاب عباسی ……. خدا منو نندازی ”
را می خواندم ، یا برای خوب شدن مریضی مادربزرگم برای گنجیشکهای پشت پنجره ،
برنج می ریختم ، و زمانی که برای شاگرد اول شدن و به چشم آمدن هَمَش درس
می خواندم ؛ و چه زمانی که برای دیدن معشوق مجازی ام صدقه می دادم ،
و یا الان که نذر کردم اگر دانشگاه قبول شوم ، دیگر نمازهای صبحم قضا نشود ؛
عمیق که می اندیشم ، می بینم همه اش دنبال یک چیز بوده ام ، و آن چیز
فقط ………..
” خدا بود و دیگر هیچ نبود “
و شما بزرگترها این را از من دریغ کردید و نتوانستید خدا را به من بدهید.
آری بعضی هایتان که دلسوزتر بودید ، یک چیزهایی از ” خدا ” جمع و جور کرده
و تحویل من دادید ، ولی همواره دریافت درونی ام گواهی می داد که خدای تحویلی
شما بزرگترها ، خدای من نیست.
خدای تعریفی شما محدود بود و ساختۀ ذهن ؛ ولی خدای مطلوب من ،
نامحدود است و همیشه حاضر برای گوش دادن به درد دلهای من .
خدای توصیفی شما نیازمند گرسنگی و تشنگی و خم و راست شدنهای من بود
و محتاج به چادرِ من ، ولی خدای درونی من ، بی نیازِ مطلق بود . شما نتوانستید به
من بفهمانید که این نماز و روزه و حجاب برای ارتقای خودِ من و عرض ارادتم به
محبوب برایم واجب شده نه برای محدودیت و اذّیت ِ من .
خدای وردِ زبانِ شما بزرگترها ، فقط برای قسم خوردن بود و خدای من
مونس تنهایی هایم .
خدای خیالی شما خدایی عُقده ای بود که منتظر انتقام جویی از گناهان من است
و خدای خوابیده در دل من ، عاشق محبت بود و مهربان ؛ رفیقی منتظر بازگشت
گناهکاران و دوست دار نوجوانان و جوانان .
شما می خواستید بد چیزی را جایگزین خدای دِلی من بکنید . البته دلم به حال شما
هم می سوزد چون شما نمی توانستید چیزی را که نداشتید ،به من بدهید.
خلاصه ، من اگر حرف گوش ندادم ، لَج کردم ، درس نخواندم ، حرص شما بزرگترها را
درآوردم ، بی حجابی کردم و بی عفتی پیشه نمودم ، من اگر دانلود نابجا کردم ،
اَد شدم و عکس اَتَچ کردم ، من اگر …………
همه اش برای این بود که خدا را نداشتم و هر چند خودم در این بی خدایی نقش
اساسی داشتم ولی شما بزرگترها هم در این خدا نداشتن من ، مقصر بودید.
برای عبور از سد کنکور ، برای راحتی حداکثر شصت سال زندگی دنیوی و برای
پیشرفت علمیِ مملکت ، چقدر زیرساخت هایی که نساختید و چه هزینه هایی
که نمی شود – که به جایش لازم است – اما برای خدا دار کردن من و امثال من،
و برای حیات اَبدی من ، شما بزرگترها چه کرده اید؟؟
اگر نبودند معدود بزرگترهایی که خود را بزرگ احساس نمی کردند ، ولی در حق من
بزرگی و احسان برادری نمودند ؛
معلوم نبود الان کجا ها بودم و دنبال چه چیزهایی می گشتم !!!!
من خدا را می خواهم .
به که بگویم ؟ من هلاک می شوم وقتی خدا را ندارم .
آری بزرگترهای من ، من خدا را گم کرده بودم و شما نتوانستید در یافتنش خیلی
کمکم کنید ، چون اصلا وقت اینکار را نداشتید ،
و خودتان هم خیلی دنبالش هم نبودید . ولی قربان خدا بروم ، که…….
گرفتارم کرد تا به رهایی بیندیشم !! مریضم کرد تا فراموشش نکنم ،
دلتنگم کرد تا به سویش بروم ؛ عاشقم کرد تا محبت از یادم نرود ،
بزرگانی را سر راهم قرار داد تا احساس کوچکی نکنم !!!
خلاصه با هر حیله و ترفندی که بود ، نگذاشت فاصله ام بین من و خودش بیشتر شود
و موج جامعه مرا با خود بِبَرد . آری ، او همچون رگ گردنم به من چسبیده بود
و من هرچه تقلّا می کردم ولی او رهایم نمی کرد .
من حیران و سرگردان بودم تا اینکه خودش دریچه شناخت درونی و فطری را نشانم داد
و بقیه اش با خودم هست که ادامه دهم مسیر این نور را و یا با غفلت و بی خیالی
عمرم را ضایع کنم ؟؟!!
هرچند من بندۀ گناهکارِ نالایقِ اویم ، اما به همین بندگی نصف و نیمه بودن هم
راضی ام . رضایت توأم با اشتیاق به حرکت رو به جلو . نه رضایت همراه با سکون .
و خوشحالم که خدا را دارم. دعا کنید خدا بیشتر از این خودش را برایم بشناساند.
بزرگترهای عزیز ، من عاجزانه از شما می خواهم به خواسته کوچکترها ارزش قایل
شوید و برای برآورده کردن خواسته هایشان بکوشید .
همه کوچکترها و همه بزرگترها ،
چه خود بدانند و چه ندانند ، خدا را می خواهند . خدا را ………………
کوچکتر همۀ بزرگترها
امضاء محفوظ
مطالب جالب
بیت کوین در آینده و ارزهای دیجیتال و رمزنگاری شده
ترجیح میدهم پیشنهاد وزارت خارجه به فرد دیگری داده شود
برای عید به هیچ وجه این ماهی های قرمز را نخرید/ روش نگهداری ماهی قرمز خانگی