نوبت شما به نقل از وبلاگ “از خرمشهر… تا …خرم شهر” نوشت: در شهر خرم ، شهر پاكان ، شهر عشاق……. بودم ز جان و دل به ديدار تو مشتاق
خونين شهر
شهر خرم ، شهر خون
اى شهر خرم ، شهر خون ، شهر شهادت
وى مهد مردان دلير و باشجاعت
صدها دلاور مرد با ايمان در اينجا
داده است بر جانانهى خود جان در اينجا
اينجا به خون عاشقان گرديده گلگون
صد لاله خفته بىصدا در بستر خون
در شهر خرم ، شهر پاكان ، شهر عشاق
بودم ز جان و دل به ديدار تو مشتاق
بوى جنان مىآيد از هر سو به سويم
اى عزت و شأن و شرف ، اى آبرويم
من ديدهام در خون آتش بودنت را
من ديدهام صد زخم خونين تنت را
اى تربت پاكت جهان را مظهر عشق
وى توتياى ديدگان لشكر عشق
آواى حق از ناى پرخونت خروشيد
خون در دل دلدادگان چون باده جوشيد
با بال همت سوى تو پرواز كردند
تكبير عشق و عاشقى آغاز كردند
راندى ز خود تا جملهى دلمردگان را
روح دگر آمد دل افسردگان را
تا پرچم خونين تو رنگين كمان شد
خرم به ذكر نام تو روح و روان شد
از كوچه و پس كوچههايت گشته آغاز
آواى خرم گشتنت ، اى شهر خون ، باز
شادم چو « رنجى » زان كه مهمان تو هستم
خرم از آنم ، كز مى عشق تو مستم
شبها به سنگرها دعاى عشق خواندند
در روز روشن دشمن از اين خانه راندند
سوى خدا چون مرغ عاشق پر گشودند
با ياد او از دل غبار غم زدودند
آخر تو را از دست دون آزاد كردند
ويرانههايت را به خون ، آباد كردند
نويد پيروزى
الا شهر خرم ، الا شهر خون
كه شد از ستم خاك تو لالهگون
الا خطهى نغز و پدرام و پاك
درخشنده چون گوهر تابناك
الا نامور شهر ايران زمين
قوى پايه چون باروى آهنين
سرافراز و ستوار چونان سپهر
ز سختى به هم در نياورده چهر
تو بر تارك اين وطن افسرى
تو جانى ، نه كز جان ما برترى
تو فرزند دلبند اين ميهنى
كه امروز در پنجهى دشمنى
از اين پيش بوم تو آباد بود
روان تو خرم دلت شاد بود
مقيمان تو جملگى شادخوار
همه سختكوش و همه مرد كار
به هر برزنت بود شور دگر
نشاطى دگرگون سرورى دگر
به خاك تو بوزينگان تاختند
دريغا كه قدر تو نشناختند
به بام و درت آتش افروختند
كه از شعلهاش جان ما سوختند
شكستند آن حرمت و قدر تو
بخستند آن روى چون بدر تو
همه طاق و ايوان تو شد خراب
وزين جور شد چشم گردون پرآب
همه نخلهاى تو از پا فتاد
از اين غصه خون در دل ما فتاد
همه خاكت اى شهر دلدادگان
عجين گشت با خون آزادگان
همه برزن و كوى و بازارها
كنام ددان گشت و كفتارها
برو بومت از جور ويرانه شد
به ويرانهات بوم را خانه شد
كنون اى دلارام من شادباش
ز بند غم و رنج آزاد باش
كه اينك دليران ايران زمين
سرافراز گردان با داد و دين
هژبران نستوه دشمن شكار
چو شير ژيان در صف كارزار
همان قهرمانان گردنفراز
به پيكار خصم دغل پيشتاز
همان سخت كوشان عزم آهنين
به ميدان پيكار شورآفرين
سپاه خمينى امام عزيز
سرافراز گردان دشمن ستيز
دليران ارتش يلان سپاه
برآرندهى گرد آوردگان
بسيج عشاير كه گاه نبرد
برآرد ز جان بدانديش گرد
بسوزند بنياد بيداد را
بكوبند فرعون بغداد را
تو اى مرز فرخندهى دلگشاى
دمى باش آرام و لختى بپاى
تو را باد اى شهر غمگين نويد
كه اينك سپاه خمينى رسيد
شهر پيكر سوخته
شهر من اى شهر پيكر سوخته
باغ و بستانت سراسر سوخته
از سموم بادها بر دامنت
بيد بنهاى تناور سوخته
خاطرات سبز تو ديرىست دير
با شقايقهاى پرپر سوخته
روى دشت سينهى خونين تو
سرو پژمرده ، صنوبر سوخته
نغمههايت در گلو خشكيده است
مثل پروازى كه در پر سوخته
زنبق و ياس و گل نسرين تو
در هجوم باد صرصر سوخته
ايستاده بر فراز شانهات
نخل قد افراشته سر سوخته
در كنارت مادر از داغ پسر
خواهر از داغ برادر سوخته
سينههاى آسمانها از غمت
با هزاران مهر و اختر سوخته
در دل و در شانه و پهلوى تو
دشنه و شمشير و خنجر سوخته
از فراق سينه سرخان شهيد
اشك در چشم كبوتر سوخته
از ستمهاى تو اى شهر نجيب
غم مخور كز غم ستمگر سوخته
سبز مىگردى در آغوش بهار
باز هم اى شهر پيكر سوخته
اى شهر نامآور
گرچه كارون باشد از ما تشنهتر بر آب عشق
همچو خرمشهر جارى آب دارد تاب عشق
جاودان خرم بمان، اى شهر نامآور كه رفت
بر فلك آوازهى زخم تو، از مضراب عشق
در پى آزادىات، ياران شتابان آمدند
همچو پيكانى كه پر مىگيرد از پرتاب عشق
دشمن از پاى او فتاد از پايمردىهاى دوست
نيست هر كس را به ميدان خطر پاياب عشق
اين دلاور عاشقان پاكباز و پايدار
از شهيد كربلا آموختند ، آداب عشق
در هواى شاهدان شهر خونين تا به حشر
مىرود از چشم بهمنشير و كارون آب عشق
بادتان از ما سلام ، اى ساكنان شهر خون
بادتان بادا سلام، اى خفتگان خواب عشق!
اى شهيدانى كه خرمشهر، خرم از شماست
هر كه از بابى بهشتى شد، شما از باب عشق
عشق جان افروزتان ، گوياى عرفان شماست
عاشقان را نيست غير از معرفت اسباب عشق
گوييا مرغ «چمن» هم از شما آموخت كار
تا در اندازد به گلشن نغمههاى ناب عشق