نوبت شما به نقل از سایت “حرف تو” نوشت:
با حیرت تماشا میکردیم که بیل مکانیکی بدون راننده داشت کار میکرد. آخرین بار که سر از خاک برآورد، پیکر شهیدی از خاک بیرون آمد، که توسّط فانسفهاش از چنگال بیل آویزان بود. در این لحظه ماشین خاموش شد و دیگر کار نکرد.
وبگاه “ناگفتهها” نوشت:
ماجرای پیدا شدن 400 شهید گمنام
بسم الله الرحمن الرحیم،
الحمدلله رب العالمین، والصلوه والسلام علی سیدنا محمد و اله
در حسینیه شهدای سرزمین طلائیه، كه پنج شهید گمنام در آن مدفون گشته به حسینیه حضرت عباس(س) معروف است، بعد از عزاداری حاج آقا كلامی زنجانی، از حاجی بهزاد پروین قدس تقاضا كردند كه بیاید پشت میكروفن و خاطره تعریف كند. مردم صلوات فرستادند. برادر بهزاد میكروفن را گرفتند و به زبان فارسی از خاطرات تفحص، و چگونگی پیدا شدن پیكر پاك شهداء از زیر خاكها و میادین مین صحبت كردند.
حاج بهزاد در قسمتی از سخنانش با اشاره به ایمان و تقوای برادران بسیجی، گفتند: برادران قبل از تفحص عزاداری نموده و زیارت عاشورا و توسل می خوانند. با استعانت از خود شهداء شروع به كندن زمین نموده و بعد از خاك برداری، پیكر شهیدی را پیدا می كنند.
حاج بهزاد در ادامه افزود: ما اكثرا از خود شهدا كمك می گیریم. شهدا به خواب بچه ها می آیند و در عالم خواب، جای جنازه های خودشان را نشان می دهند و ما صبح فردایش می رویم و همان جا را خاك برداری می كنیم و می بینیم كه جنازه ای پیدا شد.حاجی همچنان چند نمونه بسیار شنیدنی و عبرت آمیز از داستان پیدا شدن شهدا را تعریف كرد.
سپس با انتقاد شدید از اصلاح طلبان عافیت طلب، بیان داشت كه امروزه با ترفندها و شگردهای جدید سعی دارند یاد و خاطره های رزمندگان و شهدای عزیزمان را از ذهنها پاك كنند. متاسفانه برخی ادارات و بعضی دولتمردان سیاسی نیز هم نوا با دشمنان انقلاب، سعی در استحاله فرهنگ شهادت و ایثار را دارند.
حاجی در انتهای سخنانش از رهبر معظم انقلاب اسلامی، حضرت آیت الله خامنه ای دامة ظله العالی، بخاطر این طرح و ابتكاری كه مناطق جنگی را برای بازدید عموم مهیا نموده اند، تقدیر و تشكر كردند. بعد از اتمام مراسم مردم متفرق شدند.
ما هنوز در حسینیه بودیم، بعضی از بچه ها هنوز زمزمه می كردند و می گریستند. وقتی آنجا خلوت شد ما در كنار برادر حاجی رحیم صارمی نشستیم و عكس گرفتیم. آقای مهدی شفاعت(خبرنگار) كه ما اسم آن بنده خدا را آقای سفرنامه گذاشته بودیم، با ضبط صوت كوچك خودش، با سردار صارمی فرمانده گردان تفحص لشكر 31 عاشورا مصاحبه كردند.
سردار صارمی در ادامه ی پاسخ آقای شفاعت، بیان داشتند: گاهی شده كه رهبر معظم انقلاب بدون اطلاع قبلی به مناطق عملیاتی تشریف می آورند و در جمع برادران تفحص حضور می یابند و گاهی هم كه دلشان از دست اطرافیان خیلی پر شده و خیلی ناراحت هستند، تشریف می آورند در گوشه ای به دور از چشمها، یا كانالی،یا گودالی پیدا می كنند، صورت و سینه ی مباركشان را در خاك زمین پر رمز و راز طلائیه می گذارند و درد هایشان را به خاك گلگون همرزمان شهیدشان میگویند و گریه می كنند. گاهی هم بیل و كلنگ برداشته با حفر زمین، به جستجوی یاران شهید می پردازند.
سردار صارمی در ادامه مصاحبه اش اظهار داشتند: در طول مدت چند ماه در منطقه ی شلمچه، فكه و طلائیه، تعداد 399 شهید مفقودالاثر، یافته بودیم كه با تلاش و زحمت شبانه روزی بچه های ایثارگر، تفحص شده بودند. تصمیم گرفته بودیم این 399 شهید را به چهار گروه تقسیم كرده و به چهار نقطه كشور برای تشییع و دفن اعزام كنیم. اما در آخرین روزی كه قرار بود پیكر پاك شهداء از خرمشهر به استان های تهران، كرمانشاه،، ایلام و آذربایجان اعزام شوند، اتفاق عجیبی رخ داد كه باعث تغییر تصمیم وبرنامه ما شد.
قضیه از این قرار بود: بچه های تفحص بر روی هر چهار تریلی، تعداد صد تابوت چیده بودند. ماشین آخری 99 جنازه داشت. برای آنكه هماهنگ سازی كنیم یك تابوت خالی را، داخلش خاك ریخته بودیم، كه هم وزن دیگر تابوتها باشد و آن را علامت گذاری كرده بودیم.
قرار بود فردا صبح در ماشین آخری سوار كنیم كه همه ماشینها یكسان و یك نواخت دیده شوند. بچه ها چندین روز بود كه شبانه روز در كفن كردن و معطر نمودن شهداء تلاش كرده بودند، خیلی خسته بودند. شبها با شهداء خلوتی داشتیم و راز و نیاز و عزاداری و توسل می كردیم. آن شب وداع، حال خاصی پیدا كرده بودیم، كه جای دوستان خالی بود. تا دیر وقت عزاداری كردیم، بعد خوابیدیم. آن شب یكی از برادران در عالم رویا مشاهده می كند كه در نقطه ای از خاك شلمچه، رزمنده ای با بدن خونی و زخمی افتاده و كمك میطلبد. به طرف صدا می رود و می بیند كه آن رزمنده در روی تپه كوچكی كه سر از آب بیرون آورده بود، افتاده است. دست اش را به طرف ایشان دراز كرده، میگوید: چرا همه را بردید و مرا اینجا تنها گذاشته اید؟ كمك كنید. بیایید و مرا هم ببرید.
صبح آن روز، آن برادر خواب خودش را به فرمانده گردان تفحص تعریف میكند و می گوید كه در فلان نقطه، پیكر آن شهید را دیدم. اما فرمانده می گوید آنجا همان نقطه ای است كه بیل مكانیكی خراب شده و در آنجا مانده است. الان هم روز تعطیلی است، نه قطعه داریم و نه مكانیك.
گذشته از اینها، امروز كاروان شهدا تا چند ساعت دیگر به طرف شهرهای مختلف حركت خواهند كرد. دیگر فرصتی نیست، بماند برای بعد. اما اصرار آن برادر تفحص گر آنها را ملزم می سازد كه دوباره سری به منطقه بزنند.
بقیه ماجرا را برادر حاج بهزاد پروین قدس میگوید:
دورین فیلم برداری را برداشتم و روشن كردم. همراه چند نفر دیگر سوار تویوتا شدیم. راننده، من و یك سرباز مسلح در جلو نشسته بودیم. سرباز در وسط نشسته بود و من هم در حال حركت، از پشت شیشه مشغول فیلمبرداری از دشت شلمچه بودم. برادری كه دیشب خواب دیده بود، همراه چند نفر دیگر در عقب ماشین نشسته بودند. داشتیم به طرف نقطه ای كه خود شهید جایش را نشان داده بود می رفتیم.
یعنی همان محل بیل مكانیكی كه چند روز قبل خراب شده و از كار افتاده بود. حدود دو ساعت دیگر كاروان شهدا حركت می كرد و من می باید بر میگشتم از مراحل تشییع جنازه و حركت كاروان، فیلم و عكس می گرفتم.
لذا عجله داشتیم و به سرعت پیش می رفتیم. بیل مكانیكی از فاصله دور دیده میشد. دوربین فیلمبرداری روشن بود، من هم از طریق ویزور به بیل مكانیكی تماشا می كردم. متوجه شدم بیل در حال كندن زمین است.
خاك ها را برمیداشت ودر طرفین خودش خالی می كرد. از راننده سئوال كردم: چه كسی بیل مكانیكی را تعمیر كرده؟ راننده گفت: هیچ كس، قطعه لازم داریم. دیروز بچه ها به اهواز رفته بودند كه وسایل یدكی بگیرند، پیدا نكرده بودند. مكانیك هم نبود. الان هم بیل كاملا خراب است و نمی تواند كار كند، باید خودمان زمین را بكَنیم.
گفتم چه می گوئی بنده خدا؟ می بینی كه بیل دارد كار می كند!! همه نگاهها متوجه بیل شدند. من داشتم فیلمبرداری میكردم. وقتی نزدیكتر شدیم، دیدیم بیل راننده ندارد!
گفتیم شاید كسی در آنطرف از روی زمین، با دنده های بغلی، بیل را كنترل می كنند. اما وقتی بیل مكانیكی را دور زدیم با كمال تعجب دیدیم، ماشین خود بخود كار می كرد. اصلا كسی در اطراف نبود! چنگالش را در زمین فرو می برد خاكها را برمیداشت و در اطرافش خالی می كرد!
با حیرت تماشا كردیم. تا آخرین بار كه سر از خاك برآورد، پیكر شهیدی از خاك بیرون آمد، كه توسط فانسقه اش از چنگال بیل آویزان بود. در این لحظه ماشین خاموش شد و دیگر كار نكرد!
صدای تكبیر و یا حسین بچه های تفحص فضا را پر كرد و اشك در صورت همه جاری بود. بعد از زیارت پیكر شهید كه تقریبا سالم مانده بود، بچه ها جنازه را از چنگال بیل مكانیكی آزاد كردند.
در روی زمین قرار داده خاك و گل از صورت شهید پاك كردند و با گلاب شستشو دادند. از جیب شهید كاغذی بیرون آمد، كه از مطالب آن می شد فهمید كه قبل از عملیات نوشته شده بود و آرزوی زیارت امام رضا علیه السلام را داشته است.
قسمتی از نوشته هایش خطاب به امام رضا(ع) بود: مولا جان؛ من آرزوی زیارت شما را داشتم، اما شب عملیات فرا رسید و ما چند دقیقه دیگر عازم میدان نبرد هستیم.
اگر زنده ماندم شوق زیارت شما را دارم و اگر شهید شدم، انشاءالله در بهشت شما را زیارت می كنم.
اما؛ آقاجان اگر لیاقت بهشتی شدن را نیافتم، تو را به حق ات قسم خودت به دیدنم بیا و …
وقتی این موضوع را فهمیدیم، یك دفعه فكری به ذهنم خطور كرد. گفتم: فورا این سید بزرگوار را به خرمشهر برسانید و جنازه اش را در تابوت آخری قرار دهید، الحمدلله تعداد چهارصد شهید تكمیل شد.
به احترام این شهید، همه آن 399 شهید را هم به مشهد می فرستیم، بعد از طواف مرقد مطهر ثامن الائمه علیه السلام، به بقیه استانها جهت تشییع جنازه و دفن در ارتفاعات شهرها می فرستیم.
فورا جنازه را در عقب تویوتا گذاشتیم و همگی سوار شده به سرعت به طرف معراج شهدای خرمشهر حركت كردیم.
همانطور در حال حركت دوربین فیلمبرداری روشن بود و از مسیر حركت فیلم می گرفتیم. همه بچه ها منقلب شده بودند و اشك شادی از چشمانمان سرازیر بود. برای حركت كاروان وقت كمی مانده بود اگر ما نمی رسیدیم و تصمیم خودمان را نمی گفتیم، شهداء به چهار استان مختلف اعزام می شدند.
ما هم سعی داشتیم زودتر برسیم و از حركت كاروان فیلمبرداری كنیم و هم اینكه تصمیم خود را به مسئولین كاروان برسانیم و دیگر اینكه این شهید را به كاروان ملحق كنیم.
در جاده خاكی به سرعت پیش می رفتیم و گرد و خاك عجیبی پشت سر خود بر جای گذاشته بودیم.
ناگهان طایر ماشین در گودی جاده افتاد، تكان شدیدی خورد و دوربین از اختیار من خارج شد و محكم به نوك اسلحه سرباز بغل دستم برخورد كرد و ویزور آن از جا كنده شد.
متاسفانه دوربین شكست و خراب شد. بسیار ناراحت و عصبانی شده بر سر راننده داد زدم:
– دیدی چه كار كردی!؟
– الان دوربین از كجا پیدا كنیم؟
در این اوضاع و احوال كه هر لحظه به لحظه اتفاقات عجیب و باور نكردنی رخ می دهد، خدا می داند كه چند لحظه ی شكاری را از دست خواهیم داد و حسرت خواهیم خورد؟!
خلاصه خیلی ناراحت به معراج شهداء رسیدیم و جنازه را تحویل دادیم.
الان چهارصد شهید آماده حركت بودند. ماجرا را تعریف كردیم و تصمیم خودمان را هم گفتیم كه همه شهداء باید اول به خراسان بروند، بعد به هر شهری كه می خواهید بفرستید. اما قبل از حركت كاروان باید دوربین درست شود تا از تشییع جنازه باعظمت آنان فیلم بگیریم.
در آن وقت كم، بچه ها را به دنبال پیدا كردن دوربین دیگری به سپاه، صدا و سیما، تعمیرگاهها، عكاسی ها و هر جای ممكن فرستادیم. اما تیرمان به سنگ خورد. برگشتند. گفتند: حاجی دوربین پیدا نكردیم. حالا چكار كنیم؟
خیلی عصبانی گفتم: همین دوربین خراب را ببرید بیاندازید روی جنازه همین شهید، بگوئید دوربین بخاطر تو شكسته و خراب شده، خودت هم درستش كن. بیچاره بچه ها هم همان كار را كردند. چند دقیقه دوربین روی جنازه شهید مانده بود. آمدند گفتند: حاجی ساعت 10 شد، اجازه بده كاروان حركت كند، مردم منتظرند.
گفتم: تا دوربین درست نشود و من فیلم تشییع جنازه را نگیرم، اجازه نمی دهم كاروان حركت كند.
آنها هم ناراحت بودند، گفتند: خب این دفعه را بدون دوربین و بدون فیلمبرداری تشییع می كنیم!!
گفتم: نه كسی اجازه حركت ندارد. در این حین سربازی كه نزد جنازه بود، آمد گفت:
حاجی!!حاجی!!دوربین نوردارد!
گفتم: ویزور شكسته چگونه نور دارد؟!
گفت: حاجی بخدا من خودم دیدم دوربین، روی جنازه دارد كار می كند!
سریع خودم را به دوربین رساندم. برداشتم دیدم چراغ رِكوردٍر، در داخل ویزورِآویزان، روشن است!!
وقتی نگاه كردم، دیدم ویزور شكسته نشان میدهد!
دیگر معطل نكرده و شروع به فیلمبرداری كردم.
گفتم: سریع حركت كنید. تشییع جنازه بی سابقه ای شروع شد و من تا سه راهه ی خرمشهر بیشتر از نیم ساعت از كاروان و از مردم فیلم گرفتم.
وقتی شهداء از سه راهی گذشته و در جاده ی اهواز قرار گرفتند، دوربین خاموش شد و دیگر كار نكرد. خیلی خوشحال شدم كه توانستم از آن تشییع جنازه تاریخی فیلم بگیرم.
از آن شهید توانمند بزرگوار تشكر كردم و ایمانمان را به قدرت و كرامت شهیدان صد برابر شد. آنها نیز در میان سیل عظیم مردم شهید پرور ایران اسلامی در شهرهای مختلف تشییع شده و به خراسان رسیده بودند. بعد از زیارت امام رضا(ع)، هر تریلی با صد شهید گمنامش به یكی از استان ها رفته بود.
این كاروان با بركت از هر شهر و روستایی عبور كرده بود، باران رحمت الهی بر آن شهر باریده بود. همه آن 400 شهید گمنام در تمام شهرهای ایران، در بالای ارتفاعات مشرف به شهرها و در اماكن مختلف، مثل دانشگاهها و غیره به تعداد هشت نفر، به یاد هشت سال دفاع مقدس دفن شدند.
هشت تن از شهدای باكرامت نیز در بالای كوه عون ابن علی (ع) تبریز به خاك سپرده شدند. تا دافع بلاهای نازله در این شهر ولایت مدار عاشورایی گردند.
بعد از شنیدن این داستان عجیب، از حسینیه خارج شدیم و با كاروان به سمت اهواز حركت كردیم.
والسلام
پایان
باتشكر،محمدحسین زرین پور كویج
یكشنبه: 29/12/1378
انتهای پیام
انتهای پیام
مطالب جالب
بیت کوین در آینده و ارزهای دیجیتال و رمزنگاری شده
ترجیح میدهم پیشنهاد وزارت خارجه به فرد دیگری داده شود
برای عید به هیچ وجه این ماهی های قرمز را نخرید/ روش نگهداری ماهی قرمز خانگی