نوبت شما به نقل از ” سرباز ولایتی ” نوشت: نزدیک ظهر بود که بچه همسایه آمد و گفت: «آقای برونسی از کاشمر تلفن زدن، با شما کار دارن» آن روز لولههای آب توی کوچه ترکیده بود و ما از صبح آب نداشتیم.
نزدیک ظهر بود که بچه همسایه آمد و گفت: «آقای برونسی از کاشمر تلفن زدن، با شما کار دارن» آن روز لولههای آب توی کوچه ترکیده بود و ما از صبح آب نداشتیم. همین حسابی کلافهام کرده بود. پیش خودم گفتم: «اینم حتماً زنگ زده که باز بگه من نمیتونم بیام!» بچه همسایه منتظر ایستاده بود.
با ناراحتی بهاش گفتم: «برو پسر جان از قول من به آقای برونسی بگو هر چی دلش میخواد تو همون کاشمر، پیش فامیلش بمونه و از همون جا هم بره جبهه، دیگه خونه نمیخواد بیاد!».
دم دمای غروب بود؛ آب تازه آمده بود و توی حیاط داشتم ظرفها را میشستم. یک دفعه دیدم آمد. به روی خودم نیاوردم. از دستش حسابی ناراحت بودم. حتی سرم را بالا نگرفتم. جلو من، روی دو پایش نشست. خندید و گفت: «چرا اینقدر ناراحتی؟». هیچی نگفتم.
خودم خودم را داشتم میخوردم. مهربانتر از قبل گفت: «برای چی نیومدی پای تلفن؟ تو اصلاً میدونی من چرا زنگ زدم؟» باز چیزی نگفتم. گفت: «میخواستم چند روزی ببرمتون کاشمر»..
با تشکر از شما
زندگی نامه و خاطرات شهدای بسطام در قسمت موضوعات وبلاگ افق بسطام موجود می باشد
لطفا در اختیار هم استانی های عزیز قرار دهید
سلام خداقوت به روزیم اگر مایل بودید انتشار دهید یاعلی
راه رسیدن به آرزو
http://sarbedaran313.ir/1392/12/08/sar320
اولین خطبه امام زمان پس از ظهور
http://sarbedaran313.ir/1392/12/07/sar319
http://harfeto.ir/?q=node/23091
انتشار در سایت حرف تو
سلام دوست عزیز وبلاگ من هم مثل وبلاگ تو مذهبی است اگه می خوای منو بانام نسیم نورلینک کن اگه خواستی لینکت کنم درقسمت نظرات وبلاگم بگو به چه نامی لینکت کنم درزم اگه خواستی می تونی بامن تبادل لوگو کنی.