نوبت شما به نقل از وبلاگ ” نوجوان سرخه ” نوشت:”کلاس اول دبستان بودم.از مدرسه که برگشتم خانه مان پر از جمعیت بود.خانواده و بعضی از مردم گریه میکردند. اهسته از خواهرم پرسیدم چیشده؟ با گریه گفت:داداش شهید شده. من هم شروع کردم به گریه کردن… ان شب خیلی سخت گذشت.تقریبا تا صبح همه مان بیدار بودیم.هر کدام باشکلی با علی حرف میزدیم و درد و دل میکردیم..
صبح با یک مینی بوس رفتیم سپاه سمنان که جنازه ی نورانی اش را ببینیم.. روی تابوت را که باز کردند ، کفن را کنار زدند سرش بسته بود..معلوم بود که ترکش سرش را متلاشی کرده .
تشییع جنازه صورت گرفت.میخوواستند اورا دفن کنند . توی قبر گذاشتند.وقتی خواستند خاک بریزند مادرم چادرش را به کمر بست و بیل را گرفت . پیش از اینکه دیگران خاک بریزند او شروع کرد. من که گریه ی او را توی سپاه بالای سر جنازه دیده بودم،باورم نمیشد…مقداری خاک ریخت و بیل را کنار گذاشت و گفت:”توکه از علی اکبر امام حسین بهتر نبودی؟…شیرم حلالت مادر..!”ما و مردمی که برای تشیعع امده بودند گریه میکردیم”!
“هر جا میری من رو هم با خودت ببر ، من هم باهات میام.
رفته بودیم لباس تحویل بگیریم و حرکت کنیم که این را گفت. گفتم قبوله. هر طرف میرفتیم با هم بودیم. رفتیم کرمانشاه و از ان جا باهم گیلانغرب. 2 روز انجا با هم بودیم که گفت: بیا بریم یه گوشه ای وصیت مون رو بنویسیم. گفتم تو سواد داری و من بی سواد… گفت باشه برای تو هم مینویسم. منتها تو باید بگی و من بنویسم.رفتیم پشت: توی سایه یه نفر بر نشستیم.اول برای خودش نوشت و بعد هم برای من.. گفت : خوب حالا خیالمون راحت شد ،یا خودمون زودتر میرسیم یا وصیت نامه هامون.گفتم هر چی قسمتون باشه.چند روز بعد راه افتادیم برای عملیات مطلع الفجر . توی ستون پشت سر هم بودیم.من میرفتم او می اومد.می ایستادم می ایستاد.شرایط طوری شد که دستور عقب نشینی دادند.توی سرازیری که می امدیم یک گلوله ی توپ نزدیکش به زمین خورد و منفجر شد . ترکش سرش را متلاشی کرده بود..نفهمیدم خودش زودتر رسید یا وصیت نامه اش.”2
………………………………………………………….
“ساکش را در بسیج میگذارد و یکی از بچه هایی که میخواست اعزام شود،میگوید:زحمت ساک من را بکش . خواستی بری تو اتوبوس زحمت ساک من رو هم ببر! او هم قبول کرده بود.وقت حرکت داشت میرسید . میخواست برود.خانواده اش رضایت نداشتند که او برود . مانعش میشدند . گفت : پس بذارین برای بدرقه برم! موافقت کردند . همراه جمعیت راه افتاد و در اخرین لحظه که اتوبوس داشت از مردم فاصله میگرفت سوار شد.”3
…………………………………………………………..
“در پادگان امام حسن تهران اموزش می دید. یک شب حوالی ساعت ده شب پیدایش شد. خوشحال شدیم . بعد از احوالپرسی سردستی دوچرخه را برداشت و بیرون رفت.وقتی برگشت،پرسیدیم کجا رفته بودی؟ گفت:رفتم به فامیل ها و دوستان سرپایی سرزدم. میخواست وقت اذان برود . تا صبح چندین بار بیدار شد و ساعت را نگاه کرد و دوباره خوابید.اخرش هم قبل از اذان صبح همه را صدا زد و خداحافظی کرد و راه افتاد . تا سر جاده رفتیم و بدرقه اش کردیم.سوار اولین ماشینی شد که توقف کرد”4
…………………………………………………………..
“تابستان بود و ماه رمضان.کارگری میکرد.پیش از طلوع افتاب میرفت و یازده بر میگشت. بعد از کمی استراحت برای نماز جماعت راهی مسجد میشد”5
“علی اصغر غلام فرزند محمد در پانز دهم مرداد سیصد و چهل و دو در شهر سرخه توابع سمنان به دنیا امد.فرزند اول خانواده بود. دوره ابتدایی را در دبستان شهید حسنان ، راهنمایی را در مدرسه ی راهنمایی شهید فیض و دوره ی دبیرستان شهید فرهاد صفا گذراند.از سال 56 با تکثیر نوار سخنرانی امام و تکثیر و پخش اعلامیه های ایشان در مبارزه علیه نظام طاغوت و در راهپیمایی ها شرکت می نمود . از همان زمان با خواندن کتابهایی مذهبی ،سعی در تقویت بنیه ی دینی خود داشت. در خرداد سال 60 دیپلم گرفت.قصد عضویت در سپاه تهران را داشت که قبل از اعلان نتیجه عازم منطقه ی جنگی شد. دوره اموزشی را در پادگان امام حسن تهران گذراند و به منطقه گیلانغرب اعزام شد. در سوم دیماه سال 60 در عملیات مطلع الفجر شرکت کرد و در اثر موج انفجار و ترکش گلوله توپ به شهادت رسید.جنازه اش پس از انتقال به سرخه و تشییع ،در گلزار شهدای سرخه دفن شد.”6
………………………………………………………………..
“سلام و درود بر شما ای پدر بزرگوار ، مادر مهربان و برادر و خواهر عزیزم! ارزومندم که برایم گریه نکنید.شاد و خندان باشید و شکر باری تعالی گویید که فرزند و پاره تنتان را در راه حق ،برای حفظ اسلام و قران و نابودی کفر تقدیم افریدگار جهان نمو دید.نماز شکرانه با جای اورید و از خدا برایم طلب امرزش نمایید و بدانید که شهیدان زنده اند ،چنانکه خداوند در قران کریم میفرماید.بر سر قبرم “جوان ناکام ننویسید، زیرا این راه را که همان راه حسین و انبیا علیهم السلام است.خود با اندیشه ی باز انتخاب نموداه ام و به استقبال ان شتافتم که از واژه ی ان معلوم است شهید یعنی اگاه و حاظر.
ای پدر مهربانم،از شما طلب عفو مینمایم و میخواهم برایم دعا کنید که شهید شوم، زیرا دعای پدر جون دعای پیامبر بر امتش میباشد و از خداوند قادر و توانا برای شما اجری بزرگ خواهانم.
ای برادرم،از شما میخواهم که به درس خود ادمه دهی تا بتوانی خدمتی برای اسلام و مسلمین نمایی و اگاه و هوشیار باشی که همواره باید حافظ و پشتیبان روحانیت اصیل باشی که از صدر اسلام تاکنون اسلام به وسیله ی روحانیت حفظ شده است. گول خائنان و منافقان را نخور و پیرو خط امام باش
ای ملت غیور!از شما میخواهم حامی ولایت فقیه و جمهوری اسلامی و روحانیت اصیل و ادامه دهنده راه شهیدان باشید . روحانیت را از خود جدا ندانید که این ارزوی امپریالیسم شرق و غرب است. وای برا ان روزی که روحانیت اصیل را از ملت جدا سازند. بدانید که ان روز امام امت را از شما جدا کرده اند و این زنگ خطری برای اسلام است.
پروردگارا،از تو عاجزانه میخواهم که توفیق شهادت را نصیبم گردانی و مرا بیامرزی!
خدایا!من که نتوانستم در جهان عادی شکر نعمت های تو را بگویم،نزد تو و امامن خجلم. از تو طلب اورزش میکنم و باز از تو شهادت را طلب میکنم.
ای خدا!اینک با یاد تو به جبهه حق علیه باطل میروم،نه برای انتقام بلکه به منظور احیای دین اسلام و تداوم انقلاب پای در جبهه میکنم،خدا و امام زمان را به یاری میطلبم و راهنمایی میخواهم که هدایتم کنند.هدفم الله.مکتبم اسلام و مرادم روح الله است”7
پی نوشت:
1.خواهر شهید
2.اقای وردی {همرزم شهید}
3.فضل الله موحدی
4.برادر شهید
5.همان
6.زندگینامه شهید
7.بخشی از وصیتنامه با اندکی تغییر
همرزم خوبی بود ولی حیف که در همان اولین اعزام آسمانی شد و از درک فیض وجودش محروم شدیم خاطراتی از این شهید را در وبلاگم بخوانید http://khaterate-jebheh.abarblog.ir/post/7/ قسمتهای قبلی و بعدی را نیز مطالعه فرمائید
http://harfeto.ir/?q=node/23045