نوبت شما به نقل از وبلاگ “فریاد سکوت” نوشت:
خاطره ای از حاج احمد متوسلیان
سرما پسرک را کلافه کرده بود. سرجايش درجا ميزد. ته تفنگ ميخورد زمين و قرچ قرچ صدا ميداد.
ماشين تويوتا جلوتر ايستاد. احمد پيدا شد.
ـ تو مثلاَ نگهباني اين جا؟اين چه وضعشه؟يکي بايد مراقب خودت باشه. ميدوني اين جاده چقدر خطرناکه؟
دست هايش را توي هوا تکان ميداد.مثل طلب کارها حرف ميزد و ميآمد جلو.
ـ ببينم تفنگتو.
تفنگ را از دست پسر بيرون کشيد.
ـ چرا تميزش نکردهاي؟اين تفنگه يا لوله بخاري!
پسر تفنگ را پس گرفت و مثل بچه ها زد زير گريه.
ـ تو چهطور جرئت ميکني به من امرونهي کني! ميدوني من کيام؟ من نيروي برادر احمدم. اگه بفهمه حسابتو ميرسه.
بعد هم رويش را برگرداند و گفت:«اصلاَ اگه خودت بودي ميتونستي توي اين سرما نگه باني بدي؟»
احمد شانه هايش را گرفت و محکم بغلش کرد.بي صدا اشک ميريخت و ميگفت«تو رو خدا منو ببخش»
پسر تقلا ميکرد شانه هايش را از دست هاي او بيرون بکشد.دستش خورد به کلاه پشمي احمد. کلاه افتاد.شناختش.
سرش را گذاشت روي شانهاش و سير گريه کرد…
انتهای پیام
مطالب جالب
بیت کوین در آینده و ارزهای دیجیتال و رمزنگاری شده
ترجیح میدهم پیشنهاد وزارت خارجه به فرد دیگری داده شود
برای عید به هیچ وجه این ماهی های قرمز را نخرید/ روش نگهداری ماهی قرمز خانگی