داستانی راستان…
نوبت شما به نقل از وبلاگ “بصیرت” نوشت:غلام سفره را پهن کرد. خورش آورد و نوشیدنی. گاسه آب و طرف میوه. آقای خانه بالای سفره نشسته بود، با جامه نویی به تن و دستار تازه ای به سر. غلام می خواست طرف غذا را بیاورد. پایش گرفت به پیراهن بلند عربی اش و کاسه از دستش افتاد.غذا پاشید به سر و روی صاحب خانه و لباس نوی او.غلام سراپا می لرزید. فکر کرد الان است که کتک بخورد یا بفرستندش خانه دیگری برای بردگی. همان جا نشست. گفت: سرورم! پرهیزگاران موقع عصبانیت ، خشم خود را فرو می خورند و از گناه مردم می گذرند.حسین(ع) دستی به سر و روی خود کشید و به صورت گرفته غلام خندید…انتهای پیام